 |
سه شنبه 22 دی 1389 |
آخی اگه بدونید چقدر دلم برای محرم هایی که میرفتیم خونه مامان بزرگم تنگ شده !!!
میرفتیم اونجا بعد شبا میرفتیم مسجد محله شون !!!
الان چند سال نرفتم !!! خدا کنه امسال بتونم برم !!
من توی مناسبت های مذهبی یکی به محرم اعتقاد دارم یکی هم به ماه رمضون (بیشتر روزه هامو میگیرم !!!!
بخدا!!!)
امروز پسر دایی عزیزمان از کربلا میاد !! 23 سالشه ولی تنهایی رفته کربلا !!!!
اون موقع ها ازین موسیخ سیخی ها بود ! شلوارشم همیشه داشت از کمرش میافتاد (میدونید که چه مدلی)
مامانم همیشه بهش میگفت بار دیگه ببینم ازین شلوارا پوشیدی رات نمیدم بیای خونه ما !!!!
اما یه روز صبح که از خواب پا میشه از این رو به اون رو میشه !! دیگه موهاشو سیخ سیخی نمیذاره ! تی شرت تنگ نمیپوشه و....
غروبا میره توی مسجد نماز میخونه .....
الان هم که داره از کربلا برمیگرده ...ما که رازشو نفهمیدیم !!! ولی در کل از همون اول بچه خوبی بود !!!
مامانم اینو و داداشمو خیلی دوست داره !!!
ولی خوشتیپه ها !!! خداییش لباساش همه مارکه !! همینجوریش خوبه دیگه هم دنیا رو داشته باش هم
اخرت !!!!
پ.ن : ماشین لباس شویی خونمونو درست کردم !!!(گفتم تا بدونید من توی پروفایلم دروغ ننوشتم!!!)
پ.ن : امروز یه گنجشک اومده بود داخل اتاق !!!! داشتم سکته میکردم ،دراز کشیدم رو زمین دستمم گذاشتم
رو سرم !! لهجه ام هم عوض شده بود باهاش انگلیسی حرف میزدم !!بلاخره رفت بیرون !!!
پ.ن: مافنگی شدم ! توی این هفته انواع مریضی ها رو گرفتم !!! مامانم میگه چشمم زدن !!! بدبختی اینه که از
6 سالگی تا الان آمپول هم نزدم !!! موندم پسر عمه ام از انگلیس بیاد !!!آخه آخرین بار اون بهم آمپول زد منم
باهاش قهر کردم !!! بعد چندین سال داره برمیگرده !!!!فکر کنم حسابی موهاش سفید شده باشه !!!
نظرات شما عزیزان:
 نویسنده : Mehr
 |
    |
