19 آبان 1389 |
بعد از مدتها درست تو یه شرایط خیلی سخت انقدر احساس تنهایی و نیاز کردم که حاضر بودم واس رهایی از این احساس دست به هر کاری بزنم..!!حتی گــــدایی عشق و دوست داشتن...شاید این احساس تا چند وقت پیش واسم بی معنی شده بود..ولی نمیشه انکارش کرد...من یه نیمه ام ..بدون عشق احساس پوچی می کنم...!میخوام دوباره زغالای خاموش شده ی توی دلم رو با یه جرقه و کلی فوت کردن دوباره شعله ورش کنم..اما واقعا شدنیه؟؟؟؟رویا تو که دیگه می گفتی عشق و دوست داشتن همش الکیه و تو داستان و فیلماست...پس چی شد ؟ چرا باز می خوای شروع کنی؟؟ - میدونی واس چی؟واس اینکه فکر میکنم شاید علت تموم شدنش خودم بودم...پس واسه آخرین بارم که شده شانسم و امتحان می کنم...اگه تقسیر من بوده باشه که حتما بر میگرده اگه نه که هیچی...لااقل دیگه دیگه عذاب وجدان ندارم...!اینجاست که بعد از کلی فکر ..اینکه آیا واقعا تصمیم درستی گرفتم یا اون طرف واقعا ارزش این احساس و داره...یا ارزش اینو داره که به خاطرش غرورمو خورد کنم؟یا اینکه انقدر دوسش دارم که بخاطرش بخوام دست به هر کاری بزنم...یا اون همونیه که میتونه آرومم کنه؟!!ووو و خیلی چیزای دیگه که فقط یه عاشق واقعی میتونه بفهمه..!به این نتیجه رسیدم که آره خودشه...پس شروع کن...و با احساست صادق باش و بدون هیچ غروری حرف دلت و به زبون بیار و احساس اونو نسبت به خودت بفهم..!!رویا باید خیلی قوی باشی...چون امکان گرفتن هر جوابی هست!!!!پیش خودم میگم یا میگه آره یا میگه نـــه...از این دو حالت خارج نیست..!گفتنش آسونه ..ولی رویا ببین میتونی در مقابل "نـــــه" دووم بیاری؟؟؟!!!بدون فکر به جواب این سوال پیشنهادو دادم...!!قلبم داره از سینه در میاد...پیش خودم میگم با اون شناختی که ازش دارم امکان نداره که بگه نــــــه..!!اما متاسفانه طرف بدون فهمیدن احساسم دست رد به سینم زد!!!!جوری که حتی ۱ صدمم جای برگشت واسم نذاشت...ازین بدترم میشه؟؟؟دنیا یه لحظه رو سرم خراب شد...اشکای بی اختیار...تو محل عمومی...دیگه انگیزه ای واس زندگی میمونه؟؟؟انقدر "چـــــــرا" میاد تو ذهنم که حتی جواب یه دونشم ندارم بدم...چرا؟؟ چــــــرا؟؟ چـــــــــــــــــــــــرا؟؟؟؟ چرا به حرف دلم گوش کردم؟؟چرا غرورمو شکستم؟؟؟خب رویا اشکالی نداره فدات شم خودت قبل ازینکه شروع کنی گفته بودی آیا ارزششو داره یا نه ...پس دیگه پشیمونیت واس چیه؟!!!آخه مگه میشه دنیا انقدر بی وفا باشه؟؟زندگــــــــــــی یعنی این؟؟؟ آره عزیزم یعنی همین ...چه بخوای چه نخوای همینه که هست !!! تو که جرأت بریدن این رشته ی پر پیچ وخم زندگی و نداری پس باید بسوزی و بسازی ..گله نکن که خدا شاکی میشه...باشه؟؟!!!
وای چه ابرای قشنگی...تو این فصل و این هوا؟؟اگه بباری قشنگترم میشه...پس ببار..!! باید زندگی کنم...نه فقط برای خودم...!!!البته چشامو که خوب باز میکنم میبینم همه به فکر خودشونو زندگی خودشون..!! هــــــــــــــــی روزگار از تو مــــــثل بــــــــــــم ویرونـــــــــــــه ام..!! ایول آسمون میدونستم دل توام گرفته...پس بیا با هم بباریم...!!!به خودم میگم این بود جواب اون همه صبوری و وفاداری و انتظار و حسرت؟؟؟اگه بخوام بگم جوهر تموم میشه و ورق کم میاد..!!!پس ادامه نده...!همینجا دفتر عشق قبل و میبندم و میذارم کنار.....!! یه نگاه به دوروبرم میندازم...وای ببین چه خبره..!!چرا انقد افسرده شدم؟؟!!رویا بیخیال باش آخه دیوونه مگه قراره تا کی تو این دنیای فانی زندگی کنی و تا که جوونی؟؟؟ببین هنوز خیلی ها هستن که با خندت شاد و با گریه هات ناراحت میشن...هنوزم میتونی از میون این همه یکی و انتخاب کنی..!به اطرافت یه نگاه بنداز ..دوست ...فامیل...آشنا... همه تو عشق غرق شدن..!زندگی یعنی این...نذار بیشتر از این عمرت تلف بشه..
نترس تو میتونی یه احساس دیگرو شروع کنی فقط از گذشته درس بگـــیر....!!!
یه رعد و برق همه ی رشته افکارم و پاره میکنه....دارم چی میگم؟؟یه موقع فکر نکنین دیوونه شدم...!!!
تو همین حال و احوالم که بهم یه پیشنهاد میشه...!!خدایا قبول کنم؟؟ میخوام شروع کنم یعنی میتونم؟؟ بعد از کلی ترسو دلهره و استرس. و استخاره جواب مثبت میدم...فقط خیلی سخته ادای آدمای تازه کارو در بیاری..!خب انقدر تنها بودم که واقعا ناشی شدم...اولش همش احساس پشیمونی...اما رویا دووم بیار..!طرفت که خوبه پس چرا ناز میکنی؟؟یه پنجره کوچیک واسش رو به قلبت باز کن..رویا ازین خوشحال باش که این آدم تازه وارد تو زندگیت بدون هیچ ادعایی تنها هدفش فقط خندوندن و شاد کردنته..شاید فهمیده تو قلبت چی گذشته..! خدایا یعنی میتونم دوسش داشته باشم؟؟یعنی واقعا دوسم داره؟؟ البته هنوز واس این حرفا خیلی زوده..!
این آرامشو دوست دارم....یه جورایی داره تو قلبم جرقه میخوره..اما خیلی مونده تا شعله ور شدن..!
امروز یه حسی بهم میگه روز مهمیه...میرم پای کامپیوتر...آهنگای جدید یگانه رو با صدای بلند میذارم...با دهن روزه از ته دلم خیلی چیزا از خدا میخوام...خدایا صدامو میشنوی؟؟... سایت سنجش و باز میکنم...وای بالاخره جواب اومد...همه ی وجودم میلرزه...مشخصات و نوشتم..جرأت زدن دکمه ی جستجو رو ندارم...!اما بالاخره چی؟؟ زدم... نمیتونم باور کنم!!!!خدایا یعنی انقدر زود صدامو شنیدی؟؟ یعنی این رتبه ی منه؟؟این منم که مجاز شدم؟؟ رویا......
خدایا با ذره ذره ی وجودم میپرستمت...!!!نمیدونم من لایق این همه لطف و مهربونیت هستم یا نه....اینم تنها آرزوم که بهش رسیدم...
پروردگارا در این مرحله جدید از زندگی تنهام نذار و همراهم باش..
خدا جونم اگر در مسیر زندگی دلم لرزید یا احساسم بهم غلبه کرد که حتی فکر گناه به سرم اومد میخوام به بدترین شکل تنبیهم کنی...!!!میخوام همیشه چشمم رو به حقایق باز باشه...خدا جونم این ماه قشنگتو خیلی دوست دارم...گناهانمو ببخش..عـــــــاشــــــــــقـــــــــــتم....!!!
پاورقی::(۶شهریور...تولدت مبارک...)
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: انتهاي روياي الهه عزيز, تولد شهریور, تولدت مبارک, عزیزم, لایق, پاورقی, امضاء, یک سبد محبت,
نویسنده : Mehr
|