28 آبان 1389 |
استاد بزرگوارم - جناب آقای دکتر طریقتی - همواره اندرز می دادم که در زندگی برای دیگران مرز ( لیمیت ) بگذار که این مردمان بی مرزند و مرزنانگهدارند.
حالا حکایت من بی چاره است !
بالاخره در هفته گذشته کامیاب شدم تا پس از هفت هشت ماه کوشش، لنز پر از خش و خرابی شده عینکم را نو ( عوض ) کنم. لنز و ژول لنز هر دو فراهم بود، اما فرصت رفتن تا خیابان کاخ ( فلسطین ) به چنگ نمی آمد !!
کسی باور نمی کند که تا چه اندازه سرم را بی خودی شلوغ کرده و بی وقتم؛ شاید هم هر کس فقط به خواسته خود می اندیشد و گرفتاری های دیگری را پیش چشم و ذهن نمی نشاند.
هفته ای دو سه مقاله نوشتن، برگردان ( ترجمه ) و ویرایش کتاب - کتاب هایی که آدمی چون نمی داند چه اندازه اش مجوز انتشار پیدا می کند، شوق و ذوق چندانی برای کار و کوشش بر آن ها رخ نمی نماید - را به ویزیت هفتگی بامدادی در کرج و دماوند، برنامه هفتگی رادیو، مصاحبه و قرار دیدارهای هر از چند گاه، هر روز از ساعت چهارده تا بیست و سه در مطب، مراجع و بیمار پذیرفتن، تدریس از ۹ بامداد تا ۹ شامگاه در پنج شنبه ها و صد البته خانه داری و امور منزل در سه - چهار روز بیفزایید تا بی وقتی و سر شلوغی ام را در یابید. آن گاه دیگر گله مند نخواهید شد که چرا بسیار بسیار بسیار دیرهنگام - گاه پس از ماه ها - نظرات ( کامنت ) های وبلاگ را می خوانم و تایید یا حذف می کنم !!!
شگفتا که روانشناسان و مشاوران در رسیدن به خواسته هاشان، ناشکیباترند و نمی خواهند باور کنند که سرشلوغی و پاسخ گویی با تاخیر ۲۴ تا ۴۸ ساعته به تلفن های از دست رفته ( میسد کال ) ها و پیامک ( اس ام اس ) های شان، در راستای کلاس گذاشتن و نادیده انگاشتن نبوده و نخواهد بود.
به این همه، خستگی از کار و کوشش بیست ساعت در شبانه روز از سال ۱۳۸۵ تاکنون را هم بی گمان باید افزود؛ خستگی چهار سال و نیمه با فشار شدید سال سیاه هشتاد و هشت، بالاخره فرسوده و آشفته ام ساخت تا در رویکردی رفتارشناسانه، شش ماه به استراحت و سرگرمی در یکی از عرصه های دلبسته ام - خودروهای کلاسیک و آنتیک - بپردازم و در این رویکرد، معشوق ناکام سی و سه ساله - کادیلاک بالدار چراغ موشکی ۱۹۵۹ - را بار دیگر از نزدیک ببینم و با آن به گردشی ولو کوتاه بپردازم.
در این مدت، بیش از همه شرمنده دوست گرامی، جناب آقای غلامی - خبرنگار روزنامه جام جم - شدم که به او قول داده بودم برای ویژه نامه اش دو مقاله ۱۷۰۰ کلمه ای تا پیش از آغاز تابستان بنویسم که موفق به انجامش نشدم. خستگی با افسردگی و سرخوردگی گران سنگ بازمانده از آن سال سیاه، افزون شده بود و جای هیچ کنش مغزی جز پرداختن به ابژه دوست داشتنی کلاسیک و آنتیک باقی نمی گذاشت.
خوش بختانه از دوست ارجمند، سعید طباطبایی شنیدم که هنوز یک هفته ای برای نوشتن مقالات سفارشی جناب آقای غلامی باقی ست؛ این بدقولی تاریخی را اکنون و پیش از بازگشت به کارکرد ۲۰ ساعته چهار و نیم ساله باید جبران کنم. هر چند پدرم درباره اندازه گزاف ساعات کاری و فرسودگی شغلی این شیوه زندگی، به شدت به من هشدار داده است.
اما چه کنم که کسی نمی خواهد باور کند که هفت هشت ماه است که برای دو بار مراجعه رفت و برگشت از پارک ملت به میدان کاخ ( فلسطین ) دارم دنبال وقت و فرصت می گردم !!!!!
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : Mehr
|