دو شنبه 19 دی 1390 |
زلالي نام تو خورشيد را به انزوا ميكشاند اما تو نيستي زمين دور سرم ميچرخد با تمام كوههايش آسمان ميچرخد با كهكشانهايش دريا با ماهيهايش حالا از سر انگشتانم پرندگاني به تصرف آسمان برخاستهاند حالا من دور خودم ميچرخم مثل فانوسي راه گم كرده در برهوت شبي سياه تا شايد بتوانم ملوانان دريازده را به ساحل برسانم با شمايم آي ي... فانوس برافروزيد بادبان برافرازيد دريا در راه است دريا با پرياني لميده در آفتاب بعدازظهر به استقبالمان ميآيد خداي من مردهها زير تابوتهايشان راه ميروند اين صداي مردگان است لااله الاالله حالا زندگان يكييكي از كت و شلوارهايشان از پيراهنهايشان بيرون ميزنند با دهاني باز و خودشان را تشييع ميكنند ميبيني مهربان ! وقتي تو نيستي قانون جهان بههم ميريزد! مردهها به تشييع زندگان برميخيزند! من منتظرم تا تو شروع شوي تا زمين به مدار خودش برگردد تا آسمان پرنده بروياند دريا ماهي من منتظرم تا تو شروع شوي تا آدمها به كت و شلوارهايشان برگردند به پيراهنهايشان من منتظرم باران مهرباني
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr
|