آشنایی با روان شناسی حسادت ( یکشنبه ها، صفحه سلامت روزنامه ملت )
 

 

آشنایی با روانشناسی حسادت و بخل

 

الا تا نخواهی بلا بر حسود !

 

دکتر بهنام اوحدی*

www.iranbod.com

 

 

حسادت که  در کتاب مقدس  مسیحیان « گناه مرگ آور » خوانده شده، همان حس بدخواهی و آرزوی زوال نعمت دیگران را داشتن، پنداشتی نکوهیده است که ناهنجاری های اخلاقی و رفتاری فراوانی را در پی دارد. ریشه بسیاری از غیبت ها، تهمت ها، هتک حرمت و ترور شخصیت ها در همین صفت ناپسند نهفته است که سبب می شود که آدمی خوبی ها و داشته های ارزشمند دیگران را نادیده انگارد و همواره در جست وجوی یافتن کاستی و نکوهش آنان باشد. حسادت.

یکی از ریشه های پیدایش حسادت، نابرابری در مهرورزی به فرزندان است؛ مادر و پدران و مادربزرگان و پدربزرگانی که به یکی یا برخی از فرزندان، بیش از دیگری مهر ورزیده و نوازش شان می کنند، دانسته یا نادانسته، دانه بدفرجام حسادت را در ذهن و روان می کارند که در بزرگی، بدبختی و سیه روزی برای شان به بار می آورد. احساس ستم دیدگی، سرخوردگی و درماندگی بر احساس کاستی و ناکامی ( محرومیت ) افزون می شود تا اندیشه انتقام سر بر آرد و رشد کند.برمی آیند. تبعیض، تخم ستیز است؛ تبعیض و نابرابری به فروداشت ( تحقیر ) و کاهش باور به خویشتن ( اعتماد به نفس ) و پیدایش و رشد وابستگی های بیمارگونه در بزرگسالی می انجامد و به سادگی زمینه ساز و بستر افسردگی، اضطراب، اختلالات شخصیت، سوء مصرف الکل و مواد مخدر و محرک و جتا خودکشی می شود. افسوس که پدران و مادران به بهداشت و سلامتی روانی فرزندان شان بسیار کمتر از بهداشت و سلامتی پیکری شان بها می دهند، در حالی که اهمیت بهداشت و سلامت روح و روان فرزندان، هرگز ذره ای کمتر از بهداشت و سلامت تن و پیکر ایشان نیست.

نابرابری های پیدا و پنهان در اجتماع نیز درست همانند خانواده، دانه حسرت، حسادت و بخل را در دل مردمان نسبت به آشنا و بیگانه می کارد تا سال ها و دهه ها بعد به آسانی توفان خشم و پرخاش از این کشتزار رشک و کینه درو شود ! تبعیض ها و تفاوت های بی دلیل ستمگرانه و سودجویانه، روح و روان ناکامان سرخورده و به بند گرفتار آمده ( محرومان و مستضعفان ) را یک عده را دچار افسردگی، آزردگی، کینه توزی و ستیزه جویی می کند تا یا سرفرازی را در پرخاشگری سرراست ( مستقیم ) و کنشمندانه ( فعالانه ) یعنی ستیز و گلاویز شدن پیکری بجویند و یا این که سرخورده و درمانده با پرخاشگری ناسرراست ( نامستقیم ) و منفعلانه به توهین، تهمت، هتک حرمت، ترور شخصیت و کارشکنی پناه برند.

بنابراین، هنگامی که شالوده و بنیان اجتماع بر پایه برابری و دوراندیشی پی ریزی نشود، دیر یا زود نابرابری ( تبعیض ) و فروداشت ( تحقیر ) چیره و حکم فرما شده و سرپیچی از قانون و سرکشی ( عصیان ) هنجار پنداری و کرداری رفتاری آدمیان گرفتار آتش حسادت، بخل ورزی و کینه توزی خواهد شد.

البته احساس حسادت هر از چند گاهی به گونه طبیعی می تواند در همه آدمیان هویدا شده و سر بر آرد؛ هر چند حسادت، بسیار بیش از آن که به معنای آرزوی داشتن مال، موقعیت یا خصوصیات این فرد باشد ( که همان « رشک و حسرت » است )، برابر با احساس نگرانی و هراس از دست دادن دستمایه، سرمایه، جایگاه، یا دلداری ست که هم اکنون از آن خود فرد دچار و گرفتار حسادت است. بنابراین، حسادت واکنشی پیچیده است که پهنه و پیوستار گسترده ای از از احساسات ، اندیشه ها و کردار های آدمیان و جانوران را در بر می گیرد به گونه ای که رنجیدگی به آسانی به کوشش ناخوشایند و بدفرجام در کاستی جویی، نکوهش و سرزنش دیگران می انجامد.

هر چند رشک ( کاش من نیز می توانستم همچون او باشم ) و حسرت ( چه می شد اگر من نیز جایگاهی همچو او می داشتم ؟ ) نیازمند درمان و چاره جویی نیست، اما چیره شدن بر حس همیشگی حسادت ( چرا او باید چنین برتری داشته باشد و من نداشته نباشم ؟ ) و بدتر و خطرناک تر از آن، یعنی بخل ( اکنون که من چنان فرادستی ندارم، او نیز نباید داشته باشد، پس فرو داشتنش جایز است ) بی گمان نیازمند روان درمانی های موشکافانه روانکاوانه ( سایکودینامیک ) و یا شناختی – رفتاری است که بیش از هر چیز در گرو انگیزه و اراده درمان و دگرگونی از سوی خود مراجع رنجور و گرفتار است.

حسادت و بخل، ریشه در احساس ناامنی و خطر دارد که از کاستی های بیشتر ویژگی های پر رنگ و اختلالات شخصیت است که در بسیاری از آدمیان و جانوران – کم رنگ یا پر رنگ – پیش چشم و ذهن می نشینند.  حسادت هنگامی پدید می آید که آدمی احساس کند آن چه که دارد، کمتر از آن چیزی است که باید داشته باشد. از این رو، حسادت یک احساسی ست که بیش از همه خود شخص را آزار می دهد. « الا تا نخواهی بلا بر حسود     که آن بخت برگشته خود در رنج و بلاست » !!

این گیلاس های درخت همسایه نیست که حسادت می پروراند، بلکه آن چه که باعث درد و رنج حسودان و بخل ورزان می شود، این گمان کوته بینانه است که این گیلاس ها می توانند همسایه را خوشبخت و شادمان سازند.  یک ضرب المثل فرانسوی می گوید: « حسودان می میرند اما حسادت هرگز نمی میرد » !!!

 آدم حسود هرگز بدین واقعیت ممکن نمی اندیشد که آن کس که فرادست است و بیشتر دارد، به احتمال پشتکار و سخت کوشی بیشتری داشته و دشواری افزون تری بر دوش کشیده است و آماده پرداخت رنج و بهای گزافی بوده که آدم حسود هرگز آمادگی پرداخت آن را نداشته است. بیشتر حسودان – به ویژه آدمیان دچار ویژگی های پر رنگ و اختلالات شخصیت پرخاشگر، منفعل و منفی کار ( پسیو – اگرسیو )، کلاستر B ( خودشیفته، جامعه ستیز، مرزی – آشوب ناک، و نمایشی )، بدگمان – سر نخ جو ( پارانوئید ) و ... - می پندارند که حق شان پایمال شده و بر آنان ستم روا داشته شده تا آن ها کمتر از حق شان به چنگ آورند؛ پس بی گمان آن چه که دیگری دارد، بسیار بیشتر از حقش بوده است. شگفت که حسودانی که می پذیرند، جایگاه فرادست و برتر دیگری، به راستی حقش بوده است، به واقع درد و رنج بیشتری دارند.

حسادت و بخل ورزی، آمیزه ای از ناکامی، سرخوردگی، احساس شکست و اندیشه خشونتی ست که به گمان حسود می تواند از درد و رنج او بکاهد. شایسته است هنگامی دیگر نوشتاری جداگانه درباره شیوه های رهایی از گرداب حسادت و بخل و راهکارهای ایمن ماندن از کینه و دشمنی حسودان دردمند و بخیلان در بلا نوشته شود.

 

*روانپزشک و رواندرمانگر مشکلات جنسی، زناشویی و خانوادگی 

 

 

نویسنده : Mehr
از دلبستگی کودکی تا دلباختگی بزرگسالی ( صفحه پزشکی روزنامه شرق )

 

 

آشنایی با الگوهای دلبستگی و دلباختگی

 

 

از دلبستگی کودکی تا دلباختگی بزرگسالی

 

 

دکتر بهنام اوحدی*

www.iranbod.com

 

 

 

 دلباختگی، عشق رمانتیک، شور و شوق هماغوشی ( وصال ) و درد و رنج جدایی ( فراق )، همواره از دستمایه های دیرین تاریخ شعر و داستان بوده است. وانهادگی و جدا افتادگی کودک از پرستار، پشتیبان و نگاهبانی که به او آرامش می بخشد و عشق می ورزد به نشانه های ترس و هراس، یعنی اضطراب ( دلشوره )، آشفتگی و پریشانی می انجامد. از آن جا که کودک توانایی تغذیه و نگهداری از خود را ندارد، به گونه طبیعی، نزدیکی کامیابانه به مادر ( یا جانشین مادر ) - در جایگاه یک ضرورت زیست شناختی - سامانه رفتاری و شخصیتی ایمنی پدید می آورد که در بزرگسالی هم شوق و ذوق نزدیکی به دیگران را می آفریند. اما چنان چه در کودکی این ساختار دلبستگی (Attachment  ) – از گذر نبود مادری مهربان و شایسته - با اضطراب و هراس همبسته و پیوسته شود، میل و گرایش آدمی برای نزدیکی و دلبستگی به دیگران همواره با سدی سترگ از هراس، دلهره، اضطراب و بی اعتمادی رو به رو می شود تا آدمی دوری و دوستی را به نزدیکی و صمیمیت برتری بخشد.

اگر کودک نتواند نزدیکی، مهرورزی، صمیمیت و امنیت را با مادر ( یا جانشین مادر ) بیازماید، درد و رنج جدایی ( فراق ) و ناکامی را می آزماید که فرجام آن واماندگی، سرخوردگی، افسردگی، اضطراب و درماندگی است.

الگوهای دلبستگی می تواند از گونه های ایمن، اضطرابی ( دودلانه ) و گریز و پرهیز باشد؛ دلبستگی اگر از گونه من و آسوده باشد، آرامش و امنیت پدید می آورد اما اگر با بیم و هراس باشد، کودک در فرداها آدمی رابطه گریز، پرهیزگرا و گوشه گیر خواهد شد. آموزه های نخستین کودک در رابطه با ابژه دلنشین، الگوهای ناخودآگاه و طرحواره های شناختی ثابت و تکرار شونده ای پدید می آورند که الگو و منش ارتباطی آدمی - در هر گونه از دلبستگی – می شود. این الگوهای ناهمگون و انگاره های رنگارنگ ز گهواره تا گور، چندان دگرگون نمی شوند. البته تفاوت های فردی کودکان سبب می شود که درک هر کودک از نیاز به نزدیکی مادر و احساس امنیتی که به او می دهد، آموزه ای ناهمگون باشد.

دلباختگی ای که بین یک عاشق و معشوق پدید می آید، بخشی از کارکرد همان سامانه دلبستگی ست که پیشتر بین کودک و تیمارداران ( پدر و مادر ) آزموده شده است. بنابراین، هر دو سوی یک رابطه عاطفی، هنگامی احساس امنیت می کنند که سوی دیگر به او توجهی همدلانه و مهربانانه نشان دهد و اغلب در نبود گرمای این توجه، اندوه و اضطراب را می آزمایند. هر دو سوی یک رابطه عاشقانه سالم، آغوشی گرم، باز و پذیرا برای نیازهای لمسی و تماسی یکدیگر دارند و در هر هنگام، بدون بهره گرفتن از واژگان، و تنها با « زبان تن ( Body Language ) » و ناز و کرشمه پیکر به دیگری پیام های فراوان داده و گام به دروازه های دل او می گذارند تا دوشادوش همدیگر آموزه های نوینی را بیازمایند و رشد و پیشرفت کنند.

الگوی دلبستگی در کودکی با انگاره دلباختگی ( عشق رمانتیک ) در بزرگسالی، پیوسته و همبسته است؛ دلباختگی ما در بزرگسالی، بر پایه همان ویژگی ها و الگوهای دلبستگی - رابطه ی کودک و مادر ( یا جانشین مادر ) – است؛ بنابراین دلباختگی های بزرگسالی ما، همواره بر همان مدار دلبستگی نخستین کودکی مان می چرخد و از همان سامانه انگیزشی پیروی می کند؛ با این تفاوت که در کودکی آماجش به چنگ آوردن پرستاری و پشتیبانی است و در بزرگسالی، هماغوشی، آمیزش و صمیمیت ( Intimacy ) را در تیررس می نشاند. پس کشش ها و کنش های عاشقانه ی ما از همان الگوها و انگاره های برهمکنش های دلبستگی نخستین، بر بنیان ناهمگونی های فردی سرشتی ژنتیک و مادرزادی مان، پیروی می کند. پس شگفت انگیز نیست که برخی بزرگسالان، خواهان روابط نزدیک تر، « وابسته و آویزان به یار » و برخی دیگر در جست و جوی فراغت شخصی، « ناوابسته و در آرزوی غار » هستند؛ این ناهمگونی ها در آموزه های عاطفی نخستین - که سامانه احساسی – ادراکی - اندیشه ای پدیدآورنده آرامش و امنیت یا آشفتگی و اضطراب را آفریده و استوار می سازند -  همسران را فرسنگ ها دور و بیگانه از همدیگر می نشاند و ریشه و سرچشمه سرخوردگی های فراوان در پیوند های عاطفی شتابان می شود. اگر در مشاوره پیش از ازدواج، همخوانی این سامانه احساسی – ادراکی – اندیشه ای ( زبان ارتباط عاطفی ) دو نفر از سوی روانپزشک، روانشناس و مشاور کارآزموده درست سنجیده نشود یا دو نفر با چشم و گوش و ذهن فرو بستن بر این گونه ناهمگونی های سرشتی ( مادرزادی ) و منشی ( پرورشی ) پافشارانه تن به ازدواج سپارند، زناشویی شان سرنوشتی شیرین و دلنشین نخواهد داشت. درست همانند ازدواج برونگرایان گرم با درونگرایان سرد که تنهایی و دوری گزینی برای یکی کاخی شکوهمند و برای دیگری، نشانه ای از بی محبتی، بیماری و جدایی عاطفی – آمیزشی ست.

کودکانی که رابطه ی امن، فراهم، گرم و مهربانانه با مادر ( یا جانشین مادر ) را آزموده اند، به سامانه دلبستگی و دلباختگی ایمنی دست می یابند که در آن، مهرورزی، نزدیکی، هماغوشی، و پیوند، دلنشین و دلچسب است. به گونه ای واژگون، کودکانی که آموزه های نخستین شان، نا ایمن و همبسته با هراس و دودلی و دلهره است، گر چه بالاخره در بزرگسالی به دلیل نیازهای جنسی - آمیزشی، جفت جویی می کنند، اما این همسرگزینی بر بنیان هیجان های غریزی ناآگاهانه جنسی انجام می شود که در بیشتر موارد ریشه در عشقی سوزان اما بدپایان دارد. باید دانست که نه فقط در اجتماع ایل مدار ایران که ازدواج بیش از آن که پیوند دو نفر باشد، پیوند دو قوم و قبیله است، که حتا در جوامع مدرن پیش تاخته هم عشق – چه آبادگر باشد، چه ویرانگر - فرسنگ ها از ازدواج جداست و فاصله دارد. پرداختن شایسته و بایسته به این واقعیت سرنوشت ساز، خود نیازمند فرصت و فراغت دیگری ست.

 

 

*روانپزشک و درمانگر مشکلات جنسی، زناشویی و خانوادگی

 

 

نویسنده : Mehr
این گناهان نابودگر ( صفحه سلامت روزنامه ملت )
 

 

 

نقاشی « هفت گناه و چهار امر واپسین » اثر هیرونیموس بوش

 

 

 

آشنایی با پندارها و کردارهای ناپسند آدمیان

 

 

این گناهان نابودگر

 

 

دکتر بهنام اوحدی*

www.iranbod.com

 

 

« هفت گناه کشنده و چهار امر واپسین » نام یک نقاشی رنگ روغن روی چوب از هیرونیموس بوش، نقاش هلندی است که در سال 1485 میلادی به پایان رسیده‌ و برای ما به یادگار باقی مانده است. چهار دایره کوچک در این نقاشی، چهار امر واپسین، یعنی « مرگ گناهکاران » ، « قضاوت واپسین » ، « دوزخ » و « بهشت » را نمایش می‌دهد که دور دایره‌ای بزرگتر هستند که هفت گناه کشنده را نمایش می‌دهند. این گناه‌ها از پایین در راستای گردش ساعت عبارتند از:  خشم، حسادت، آز، پرخوری، تنبلی، اسراف، و غرور.

هیرونیموس بوش در این نقاشی، از زندگی روزمره برای نمایش گناهان استفاده کرده‌است. در مرکز دایره بزرگ نقاشی، چشمی است که به عنوان چشم خدا رسم شده و مسیح در مردمک آن دیده می‌شود؛ زیر تصویر به لاتین نوشته شده‌است که «به هوش باشید، به هوش باشید،خدا می‌بیند.»

بر آن شدم تا در یک سلسله نوشتار در صفحه سلامت روزنامه نوخاسته ملت، به روان شناسی این هفت گناه، و نیز کردارهای ناپسند دیگری همچون دروغ، ریا، تظاهر و مانند بپردازم. ضرورت پرداختن به چنین سلسله نوشتاری مدتی ست پیش چشم و ذهن من نشسته است. همه گیر شدن چنین ویژگی هایی، شتابان و آسان، اجتماع آدمیان را به جنگلی دهشتناک دگرگون ساخته و فرومایگی و درندگی را جایگزین فرهیختگی و دانایی می کند.

در اجتماع این روزگار گذار ما، که افسردگی، اضطراب و بحران هویت، در آن فراگیر شده اند، پندارها، کردارها، و گفتارهای نیک، هر روز کمتر از دیروز پیش چشم و ذهن مان می نشینند و ددمنشی و دشنام هر هفته آسان تر از روان بر زبان جاری و ساری می شوند. به باور من، اجتماع ما ایرانیان، افزون بر روانکاوی تاریخی ژرف نگرانه، نیاز به راهبردها و راهکارهایی بر بنیان یک رفتاردرمانی شناختی همگانی و ملی دارد؛ امری ریشه ای و سرنوشت ساز که نیاز به همدلی، همراهی و همکاری روانپزشکان، روان شناسان، مشاوران، مددکاران، پزشکان، پیراپزشکان، روزنامه نگاران، مطبوعات و از همه مهم تر، صدا و سیما و وزارتخانه هایی همچون فرهنگ و ارشاد اسلامی، آموزش و پرورش، فرهنگ و فناوری، بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و ... دارد.

باید بدانیم آن چه که فردا و فرداها درو خواهیم کرد، بی گمان فرآورده کاشت دیروز و امروزمان است؛ برای درک این مهم اشاره ای به وضعیت ناخوشایند سینمای پنج - شش سال اخیرمان کافی ست. سینمایی که در دهه شصت قرار بود به زودی با دستاوردهای سینمایی معناگرایش، هالیوود و بالیوود را بی فروغ و راکد سازد، در پی ممیزی ها و مته به خشخاش گذاشتن های سلیقه ای بی دلیل، خود به خالیوودی تبدیل گشته که داد همگان را از فرومایگی بیکرانش در آورده است !

از این رو، به یاری و پشتیبانی پروردگار یگانه، از هفته آینده و در همین صفحه، به روان شناسی کردارهای ناپسند آدمیان می پردازم، شاید دستمایه ای آموزنده و دگرگون سازنده در راستای راهبردگزینی و راهکارنویسی برای آن رفتاردرمانی شناختی همگانی و ملی مان شود. در هر نوشتار می کوشم به بحث درباره پندار و کردار ناپسند مربوطه پایان بخشم تا مبحث به درازا نکشیده و چند قسمتی نشود. تا هفته آینده و پرداختن به مبحث « خشم »، پیشنهاد می کنم فیلم گیرا و زیبای « هفت » را که به گونه ای پلیسی – جنایی بدین هفت گناه بنیادین پرداخته است، را به تماشا بنشینید که خود می تواند مقدمه ای برای این سلسله نوشتار باشد.

ناکامی و سرخوردگی به آسانی با این هفت گناه و دیگر پندارها و کردارهای ناشایست آدمیان همراه می شوند. آدمیان بسیار دیر و اغلب در پیری، پس از عمری گناه آلودی، می آموزند که زندگی ، نه سراسر ، اما سرشار از ناکامی هاست؛ پختگی و رشد و بالیدگی آدمیان ، در چگونگی چالش ، کشمکش و برهمکنش با رخدادهای روزگارمان و پذیرش و سازش با این ناکامی ها آشکار می شود.

خوشبختانه این روزها، همه این پندارها، کردارها و گفتارهای ناپسند در سریال نیک نوشتار و خوش ساخت « قهوه تلخ » پیش چشم و گوش و هوش ایرانیان نشسته است و فاصله زمانی چندانی میان تماشای این سریال و خوانش این سلسله نوشتار در راه نخواهد بود. قهوه تلخ را جدی بگیریم که درد را گیراتر و گویاتر از « شب های برره » به نمایش کشانده است.

 

*روانپزشک و درمانگر مشکلات جنسی، زناشویی و خانوادگی

 

 

نویسنده : Mehr