![]() |
پنج شنبه 14 بهمن 1389 |
:: برچسبها: شروعی دوباره,
![]() نویسنده : Mehr
![]() |
![]() |
همه چیز در اینجا هست.
از ماست که بر ماست
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کر د و چنین گفت : امروز همه روی جهان زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز می بینم اگر ذره ای اندر تک دریاست
گر برسر خاشاک یکی پشه بجنبد جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و زتقدیر نترسید بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه زکمینگاه یکی سخت کمانی تیری زقضای بد بگشاد بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر دوز وز ابر مر او به سوی خاک فرو کاست
بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی وان گاه چر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا:عجب است این که ز چوبی و زآهن این تیزی و تندی و پریدن زکجا خاست
زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا: زکه نالیم که از ماست که بر ماست
ناصر خسرو قبادیانی
با سلام به خدمت بازدید کنندگان عزیز یه چند وقت بود وبو به روز نکرده بودم یعنی وقتشو نداشتم حالا شد . استقبالتونم عالیه فقط اینکه نظر نمیدین اگه شما عزیزان نظر ندین من از کجا مشکلات وبو بفهمم یا اینکه بدونم خوبه .همین .
:: برچسبها: شروعی دوباره,
من خواب ديده ام که کسي ميآيد
من خواب يک ستاره ي قرمز ديدهام و پلک چشمم هي ميپردو کفشهايم هي جفت ميشوند کور شوماگر دروغ بگويم من خواب آن ستاره ي قرمز را وقتي که خواب نبودم ديده ام کسي ميآيد کسي ميآيد کسي ديگر کسي بهتر کسي که مثل هيچکس نيست، مثل پدر نيست ، مثل انسي نيست ، مثل يحيي نيست ، مثل مادر نيست و مثل آن کسي است که بايد باشد و قدش از درختهاي خانه ي معمار هم بلندتر است و صورتش از صورت امام زمان هم روشنتر و از برادر سيدجواد هم که رفته است و رخت پاسباني پوشيده است نميترسد و از خود سيدجواد هم که تمام اتاقهاي منزل ما مال اوست نميترسد و اسمش آنچنانکه مادر در اول نماز و در آخر نمازصدايش ميکند يا قاضي القضات است يا حاجت الحاجات است و ميتواند تمام حرفهاي سخت کتاب کلاس سوم را با چشمهاي بسته بخواند و ميتواند حتي هزار را بي آنکه کم بيآورد از روي بيست ميليون بردارد و ميتواند از مغازه ي سيدجواد ، هرچه که لازم دارد ، جنس نسيه بگيرد و ميتواند کاري کند که لامپ "الله " که سبز بود : مثل صبح سحر سبز بود . دوباره روي آسمان مسجد مفتاحيان روشن شود آخ .... چقدر روشني خوبست چقدر روشني خوبست و من چقدر دلم ميخواهد که يحيي يک چارچرخه داشته باشد و يک چراغ زنبوري و من چقدر دلم ميخواهد که روي چارچرخه ي يحيي ميان هندوانه ها و خربزه ها بنشينم و دور ميدان محمديه بچرخم آخ ..... چقدر دور ميدان چرخيدن خوبست چقدر روي پشت بام خوابيدن خوبست چقدر باغ ملي رفتن خوبست چقدر سينماي فردين خوبست و من چقدر از همه ي چيزهاي خوب خوشم ميآيد و من چقدر دلم ميخواهد که گيس دختر سيد جواد را بکشم چرا من اينهمه کوچک هستم که در خيابانها گم ميشوم چرا پدر که اينهمه کوچک نيست و در خيابانها گم نميشود کاري نميکند که آنکسي که بخواب من آمده است ، روز آمدنش را جلو بيندازد و مردم محله کشتارگاه که خاک باغچه هاشان هم خونيست و آب حوضشان هم خونيست و تخت کفشهاشان هم خونيست چرا کاري نميکنند چرا کاري نميکنند چقدر آفتاب زمستان تنبل است من پله هاي يشت بام را جارو کرده ام و شيشه هاي پنجره را هم شستهام . چرا پدر فقط بايد در خواب ، خواب ببيند من پله هاي يشت بام را جارو کرده ام و شيشه هاي پنجره را هم شسته ام . کسي ميآيد کسي ميآيد کسي که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست ، در صدايش با ماست کسي که آمدنش را نميشود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت کسي که زير درختهاي کهنه ي يحيي بچه کرده است و روز به روز بزرگ ميشود، بزرگ ميشود کسي که از باران ، از صداي شرشر باران ، از ميان پچ و پچ گلهاي اطلسي کسي که از آسمان توپخانه در شب آتش بازي ميآيد و سفره را ميندازد و نان را قسمت ميکند و پپسي را قسمت ميکند و باغ ملي را قسمت ميکند و شربت سياه سرفه را قسمت ميکند و روز اسم نويسي را قسمت ميکند و نمره ي مريضخانه را قسمت ميکند و چکمه هاي لاستيکي را قسمت ميکند و سينماي فردين را قسمت ميکند درختهاي دختر سيد جواد را قسمت ميکند و هرچه را که باد کرده باشد قسمت ميکند و سهم ما را ميدهد من خواب ديده ام ... فروغ.... پ.ن : اي كاش ....
وقتي نتوني حرف بزني ! وقتي نتوني آواري كه رو سرت مياد رو هضم كني !! وقتي تا بيني پري از بغض !!!
بعد يكي بياد بهت بگه تو هم كه هميشه يه چيزت هست !!اون موقع است كه بايد بغض رو قورتش بدي و تنت بلرزه !!!! خسته شدم ازينكه نيشم باز باشه ولي فكرم يه جاي ديگه و از تو گريه كنم !!! تا حالا كسي اشكمو نديده واسه همين فكر ميكنن چقدر خوشم و اينه كه ازارم ميده !!! پ.ن : حوصله ي جر و بحث ندارم !!!! پ.ن : عموي الهه مرد درست وقت امتحانات !! بيچاره الهه اينقدر بهش بد و بيراه گفت فكر كنم الان عموهه رو ويبره باشه !!! پ.ن : الهه دوست صميميمه تولدش چند روزه ديگه است ولي امروز يه كادو گرفت ! كتاب دكتر شريعتي !!! بهش حسوديم شد !!! پ.ن : فك و فاميل الهه اينا رفتن عمو رو خاك كنن بيچاره خونه تنهاست بهش sms زدم تنهايي يا با عمو ؟؟؟ ميگه نه تنهام عمو هم رفته ببينه مراسمش باشكوه برگزار ميشه يا نه ؟؟ منم بهش گفتم فكر نكنم رفته باشه حتما رفته دستشويي !! بيچاره داره از ترس توي خونه سكته ميكنه !!! منم مجبورم باهاش حرف بزنم نترسه !!!!
|
|