تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم


امشب به یاد تک تک شبها دلم گرفت!

در اضطراب کهنه ی غمها دلم گرفت!

انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد!

در التهاب خیس ورق ها دلم گرفت!

از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت...

در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو....

در آتش گرفته سراپا....دلم گرفت!

متروکه نیست خلوت سرد دلم ولی

از ارتباط مردم دنیا دلم گرفت!!



اقرار می کنم در آمدم از پا....دلم گرفت...

می خواستم ببوسمت از این دیار دور

می خواستم ببوسمت اما دلم گرفت

نه اینکه فکر کنی دل از تو کنده ام!!

یا اینکه از محال تمنا دلم گرفت!!

در امتداد هیچ قدمها دلم گرفت

از لحظه ای که خیس شدم در خیال تو

آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت

از اینکه باز تو نیستی کنار من

از اینکه باز خسته و تنها...دلم گرفت

می خواهمت که بار دگر گرمتر زپیش

می خواهم ببوسمت اما دلم گرفت!

تکرار می کنم این سطرهای کهنه را...

تکرار می کنم که خدایا!!دلم گرفت!


به اولین قاصدکی که از شهر قشنگ آرزو هایت بگذرد

پیغام میدهم که هیچ چیز نمی تواند مهرت را از

دلم جدا کند حتی فاصله ها..


دلم منتظر برای اومدنت ...چشمام منتظر برای رسیدنت ....
من چه غریبم بی حضورت ...
تو چه بزرگی تو سکوتت ...ستاره ی روشن شب
می بینمت توی رویاهام




 باز دلم تنگ است...
باز چشمانم باران مي طلبد...
آسمان دلم پر از ابران سياه دلتنگي شده...

باز من تنهايم...!

و در اين سكوت حتي صداي ساز هم آرامم نمي كند...
 ...
براي آنكه نميدانم كيست...!

ولي غيبتش مرا مي آزارد...

من خودم را گم كرده ام...! كجا...؟ اين را ديگر نميدانم!



 

یه لحظه هم نمی تونم باور کنم نباشی

بیا با هم نذاریمرویای  رویا بمیره!

یه لحظه هم سخته  بودنتو حس نکردن 



بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم  
     به غنچه های محبت بهار هم باشیم
   


نویسنده : Mehr
به دیدن من بیا مهتاب در اومد
بیا عزیزم بیا صبرم سر اومد

میدونی قلبم آروم نداره تو سینه من یه بیقراره
چشم انتظارم بیا بخونه من

تو امید منی بزار مردم بدونن
غم عشق تو رو تو چشم من بخونن

تو خورشید منی من ذره محتاج نورم
بیا گرمی بده اگر چه دورم

فقط یه روز ز تو جدا میشم که تووی گورم


چشم انتظارم بیا بخونه من

به دیدن من بیا مهتاب در اومد


یه شب    یه روز      یه ماه      یه سال

یه عمره که می گردم بعدها   چو کبوتر بی پر و بال   می رم همه جا

یه روز دیدم گم شد جونم       دور افتاد از آشیونم

بی خونه مونم    سرگردونم     بیا به خدا

 

سلطان قلبم کجایی کجایی

قربون برم اون خدا را خدا را

لطفش به هم می رسونه دلا رو

حل می کنه رحم او مشکلارو

شکرت خدایا

 

گذشته ها گذشت بیا     بیا که بگیم     شکرت خدا

که به هم رسوند    دل ما را   شکرت خدایا

Image and video hosting by TinyPic

پرو بالم را با دیدارت کی بگشایی

تب وتابم را با لبخندت کی بنشانی

سلطان قلبم کجایییییییییییییییی؟


يک نفر نيست که غم هاي مرا بشناسد

دل عاشق دل تنهاي مرا بشناسد

حجم خاکستري غربت تنهايي من

يک نفر نيست که دنياي مرابشناسد

يک نفر نيست که از خامشي چشمانم

شب يلداي غزلهاي مرا بشناسد

سفر عشق به ابادي خاموش دلم

يک نفر نيست که روياي مرا بشناسد

يک نفر نيست که در نيمه شب دلتنگي

غم پنهان ، غم پيداي مرا بشناسد

يک نفر نيست که از شعله سوزنده اشک

طلب عشق و تمناي مرا بشناسد

نویسنده : Mehr
                 کاش می شد در میان لحظه ها لحظه ی دیدار را نزدیک کرد
                     
آن روز که صدایت در وجودم طنین انداز شود،

شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی خواهد نهاد…!

ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند

و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس نمی کنم…

به امیدآمدنت
 

  

سر راهت در انتظارم                             برده هجرت صبر و قرارم
خانه خراب تو شدم به سوی من روانه شو

 سجده به عشقت می زنم منجی جاودانه شو 

 ای کوه پر غرور من سنگ صبور تو منم

 یک لحظه سازه عاشقی عاشق با تو بودنم 

 روشن ترین ستاره ام می خواهمت می خواهمت

 تو ماندگاری در دلم می دانمت می دانمت

ای همه وجود من 

  نبود تو نبود من
ای گل عمر من بیا

  تنگدلم برای تو  

نویسنده : Mehr