از دست نوشته ها

کودکی ها ،

جنگل سیاهی نبود .

آوازی خاموش نبود .

درخت ها ، بلوط ها ، کاج ها ...

برگ ها

درخت های خالی

همیشه سیاهی

دیشب خوابش را دیدیم

بوی بلوط می داد .

دلم کمی گرفت .

دستان سردم ...

کودکی ها ،

جنگل چهار فصل داشت .

خاموشی ،

صدای خالی و بی نهایت تنهایی .

عمیق

دیشب رویایی خواب آلود بود

دیگر جنگل ها بوی بلوط ها را نمی دهند

.............

 

نویسنده : Mehr
از دست نوشته ها

شبحی سرد و غمگین کوچه را پیش می رفت .

خالی از حجم ، بی نگاهی که ،

که ،

زمین خسته بود ، آسمان خاموش

بی نهایت تاریک ،

گام هایش آوار تن فرسوده اش را می کشید.

همچنان خالی ، همچنان سرد ،

اندوه ،

قاب شکسته ی صورتی بی روح ،

تراوش مرگ ،

بی نهایت ممتد کوچه .

بی سایگی ، چه اندوهناک ،

شبحی بی سایه حتی .

خشم وحشی شب

بی مکانی جسم ، بی خوابی تن ،

شبحی بی روح .

بی مرگ .

بی خاطره .

تنها شبحی سرد و غمگین .

 

 

نویسنده : Mehr
از دست نوشته ها

رویای درهم و خاموش

سکوت فریاد کشان ،

روایت بی هنگام زمین

چقدر خاموشی ؟!

خوابی عبث و طولانی تا بی نهایت چشمانی که بیهوده تکرار می شوند

روزها و شب ها ؛

سیاهی با سپیده سر می زند

و شب

بوی تلخ و نمناک ؛

و شب بو ها خیس

پوسته ی نازک تن

و خاک ریشه ی بی جان تمام اندوه های جهان ،

بوی شب

امتداد نمناک روز ها

و بی نهایت

ژرف ؛

 دستان خالی زمین

و شیارهای بیهوده ی زمان

تا ابد بی انتها ،

خالی ،

 سیاه . 

 

 

نویسنده : Mehr