از دست نوشته ها

سکوت بی معنایم

خسته ام می کند

 ناگفته ها و پرواز خاموش واژه ها

آوار نابهنگام اندوه

شب چنان ناتمام و تیره

و سخت طاقت فرسا

طعم هجرتی تلخ

آسمان کبود رنگ

خالی

دستان سردم ،

کجاست دستانت ؟!

ترسی که ریشه کرده است تن خسته ام را ...

بوی اندوه ...

دستانت ...

مثل کودکیم

دوست داشتنی .

 

نویسنده : Mehr
از دست نوشته ها

بهانه ها

باور ندارمشان ،

دستان سرد نسیم خسته تر از همیشه ،

حتی بوی بهار هم نمی دهد .

زمستانی سخت ، سهم چشمان من

حسرت شبهای خالی از تردید

نگاه خاموش چشمانی بی رویا ،

رویای سرزمین من

روزهای آفتابی دستانم

شب های بی انتهای چشمانم

بهار مرده است

نسیم طنین زوزه های ناتمام و ترس آلود را به دوش می کشد

تنها

غمناک تر از همیشه

تنهایی

عطر چشمانی که مرده است

تنها نفرتی تا ابد

ترس

می شکند ،

دستان خالی ام از تو ،

نفرتی ابدی ،

رویای سرزمین خاموش چشمانم ،

بی زمستان ،

تاب نمی آورم و اشک ها

مرهم زخم های آلوده به تو نخواهند بود .

اشک ها

کاش زمین فرا می خواند ، 

کاش و ای کاش رویای سرزمینم

رویای سرزمینم .

نسیم خاموش و سرد می وزد

و تنها از روزن شب صدای نابهنگام وحشتی ابدی تن خسته ام را فرامی گیرد .

 

نویسنده : Mehr
از دست نوشته ها
 
پرسه ای شاید

شهر خاموش

غمگین و شبزده

کاش مرگ اینچنین نمی آسود

دلم هوای تو دارد

هوای مرگ

دلم برای نگاهت

پرسه ای خاموش

تو که نیستی هیچ گاه نخواهی بود تو که رفته ای حتی هرگز نیامدی

دلم پرسه ای می خواهد با قدم هایت

پرسه ای آرام ...

دلم کمی

نه

دلم هوای مرگ کرده است .

 

نویسنده : Mehr